• به فروشگاه بازاری تولز خوش آمدید
  • تماس با ما: 09123877923
image

زنگ خنده

  • 1403/11/14
  • بازدید: 25
  • 0

داستان شیلنگ فراری


روزی روزگاری، در دل یک باغ بزرگ و زیبا، یک شیلنگ به نام “شیلنگ فراری” زندگی می‌کرد. این شیلنگ، برخلاف دیگر شیلنگ‌ها که آرام و بی‌صدا در گوشه‌ای از باغ به کارشان می‌پرداختند، همیشه دنبال ماجراجویی و هیجان بود. شیلنگ فراری حتی یک روز هم نمی‌توانست در جایی ثابت بماند. وقتی آب را از شیر بیرون می‌آورد، تمام باغ را زیر و رو می‌کرد و حتی گاهی به درختان هم آب می‌داد، بدون اینکه کسی از او بخواهد!


یک روز، شیلنگ فراری از طرف صاحب باغ مأموریت مهمی گرفت. قرار بود درخت‌های جدیدی که تازه کاشته شده‌اند، با آب به خوبی آبیاری شوند. صاحب باغ به شیلنگ فراری گفت: “باشه، این بار بهت اعتماد می‌کنم، لطفاً این بار به خوبی کارتو انجام بده.”


شیلنگ فراری که به هیجان افتاده بود، تصمیم گرفت این بار حتی بیشتر از همیشه هیجان‌انگیز باشد. وقتی به سمت درخت‌ها رفت، از شدت سرعت به اطراف پیچید، از یک گلدان رد شد، و حتی یک بار از کنار پرچین باغ به پرواز در آمد! صاحب باغ که داشت از دور تماشا می‌کرد، حسابی وحشت کرده بود. فکر کرد شیلنگ فراری به جای آبیاری درخت‌ها، دارد کل باغ را سیلابی می‌کند!


در نهایت، شیلنگ فراری که از هیجان و سرعت زیاد فراموش کرده بود که چطور باید آب را به آرامی پخش کند، همه چیز را شبیه یک ساحل آبی کرد. اما به خوبی می‌دانست که این کارها از سر محبت است!


شیلنگ فراری به خانه برگشت و با کمی شرم و لبخند گفت: “هیچ‌وقت فراموش نکنید که یک شیلنگ هم می‌تواند همزمان هیجان‌زده و مفید باشد!”

گلدان
فراری
باغبانی
خانه
اعتماد
پیچیده