داستان شیلنگی که همیشه از کار فرار میکرد
در یکی از محلههای شلوغ تهران، مردی به نام آقای کریمی زندگی میکرد. او صاحب یک باغ کوچک با درختان مرکبات بود و همیشه در تلاش بود تا بهترین میوهها را برداشت کند. آقای کریمی برای آبیاری باغش از یک شیلنگ قدیمی استفاده میکرد که چندین سال از عمرش میگذشت، اما هنوز هم کارش راه میافتاد. تا اینکه روزی روزگاری تصمیم گرفت شیلنگ جدیدی خریداری کند که با مد روز همخوانی داشته باشد.
آقای کریمی به مغازه ابزار فروشی رفت و پس از مشورت با فروشنده، شیلنگی از برند معروف خرید که گفته میشد ضد پیچ و تاب و بسیار مقاوم است. فروشنده با اعتماد به نفس گفت: “این شیلنگ دیگه هیچ وقت پیچ نمیخوره، فقط کافیه اون رو از جاش بندازید، خودش همه چیزو مرتب میکنه!” آقای کریمی با دل خوش شیلنگ را خرید و به خانه برگشت.
روز بعد، وقتی آقای کریمی قصد داشت باغش را آبیاری کند، شیلنگ جدید را به شیر وصل کرد و شروع به کار کرد. اما شیلنگ، که انگار هیچ علاقهای به همکاری نداشت، شروع به پیچیدن در اطراف درختان کرد. نه تنها خود شیلنگ به هیچ عنوان در مسیر مستقیم نمیرفت، بلکه یک بار هم در حین تلاش برای باز شدن، از دست آقای کریمی فرار کرد و در حیاط به دور خودش پیچید! آقای کریمی که اصلاً توقع چنین چیزی را نداشت، متوجه شد که شیلنگ جدید نه تنها کارش را درست انجام نمیدهد، بلکه مثل یک موجود زنده، همیشه از دست او فرار میکند.
آقای کریمی که در ابتدا خندهاش گرفته بود، پس از نیم ساعت تلاش بیفایده برای کنترل شیلنگ، شروع به داد و فریاد کرد: “آخه این شیلنگ چرا همیشه فرار میکنه؟!” او که به شدت عصبی شده بود، تصمیم گرفت شیلنگ را در گوشهای بیاندازد و به فکر یک راهحل دیگر باشد.
بعد از چند روز، آقای کریمی متوجه شد که این شیلنگ در واقع درست مثل زندگی است. گاهی ما فکر میکنیم همه چیز طبق برنامه پیش میرود، اما به یکباره پیچ و تابهایی میآید که ما را گیج و معطل میکند. همانطور که شیلنگ نمیتوانست در مسیر مستقیم حرکت کند، زندگی هم گاهی به شکل غیرمنتظرهای پیش میرود.
آقای کریمی از آن روز به بعد یاد گرفت که در زندگی باید صبر بیشتری داشته باشد و گاهی باید با مشکلات مانند شیلنگ کنار آمد، بدون اینکه دست از تلاش بردارد.